خونه جدید

سلام ، از همون اول شاید انتخاب اینجا اشتباه بود ، پیدا کردن فیلترشکن همیشه کار راختی نیست ، هم من به مشکل میخوردم توی نوشتن و هم دوستان ام ، از طرفی دوست نداشتم توی سایت های وبلاگ فارسی بنویسم. تو یه سیستم هاست رایگان عضو بودم از پنج شش سال قبل و از همون موقع میخواستم روش وردپرس نصب کنم که نمی دونم چرا نشده بود ، خلاصه این کارو انجام دادم بالاخره و نتیجه خیلی خوب بود نوشته های اینجا رو هم بردم اونجا ، حالا نه فیلتر ام و نه آقا بالاسر دارم فقط یه مزیت اینجا رو از دست دادم و دیگه نمی تونم با اپ اندروید ورد پرس بنویسم. خلاصه اینکه گفتم آدرس ام رو بذارم براتون ، هرچند دنبال یه دامین باید بگردم براش ، اما شما اینو علی الحساب داشته باشین تا من یه دامین براش جور کنم ، اونم البته باید رایگان باشه .

http://daghlarda.netne.net/

تنهایی کشنده است

میدونی بدی دنیای مجازی چیه؟ توهم ایجاد میکنه ، توهم اینکه همه پیش ات ان ، توهم اینکه همه چیز رو میدونی چون به راحتی میتونی گوگل شون کنی. ولی این وسط زندگی چی میشه؟ چطور میشه خوشحال بود؟ چطور میشه دوست پیدا کرد؟ و چطور میشه دوست داشته شد ؟ چطور میشه عاشق شد؟ و کلی سوال بی جواب دیگه که اگه دنبال جواب شون باشید هیچ کجای این دنیای مجازی لعنتی که بین همه مون فاصله انداخته نمیشه جواب شون رو پیدا کرد. جواب سوال های من انگار گم شدن ، هیچ جا نیستن.
سوال های من اینان ، شاید شما جوابی براشون داشتین :
آدم ها چطور دوست پیدا می کنن؟
آدم ها با تنهایی هاشون چیکار می کنن؟
آدم ها چطور خوشحال میشن؟
آدم ها چطور دوست هاشون رو خوشحال می کنن؟
آدم ها چطور به دوست شون میگن که دوست اش دارن؟
آدم ها چطور عاشق میشن؟
چطور عشق شون رو اثبات میکنن؟
و کلی سوال هایی از این دست ، این ها مهم ترین هاشه ، جواب هیچ کدوم رو نمی دونم ، و بدون این جواب ها زندگی به هیچ دردی نمی خوره ، خیلی گشتم و خیلی زمان برا اینا گذاشتم ، ولی کمتر نتیجه گرفتم ، کمتر از چیزی استحقاق اش رو داشتم ، کمتر از تلاشی که کردم و کمتر از زمانی که براش صرف کردم.
نتونستم بهش بگم که دوست اش دارم ، ترسیدم ، ترسیدم از دوست داشتن ام بترسه شاکی بشه و اعتراف نکردم.
ترسیدم از تنهایی و رفتن اش ، هر چند هنوز هم تنهایی هست و نیست اون.
وقتی تنها دارایی یه نفر صداقت اشه ، چه چیزی میتونه پیشکش کنه برای عشق؟ چه چیزی میتونه هم تراز عشق قرار بگیره؟
تنهایی کشنده است ، هیچ وقت تنها نشین میمیرین ، درست مثل من

نامه ای برای خانم دلتنگی

دلتنگی دلتنگی دلتنگی ، همه اش همین است ، اینجا هم که ننویسی اش باز هم هست ، اگر بنویسی هم هست ، حتی اگر ببینی اش و بگویی حتی اگر اعتراف کنی ، حتی وقتی بخندی و حتی حتی اگر زار زار گریه کنی باز دلتنگی سر جایش هست ، انگار این دلتنگی صاحب مرده هیچ وقت قرار نیست از من دست بکشد ، بگذارد برود کمی دور تر ، یک مدتی نباشد اصلا.
به هیچ وجه هم اهل صحبت و گفتگو نیست ، مثل ما نیست که بشیند یک طرفی از سیر تا پیاز تعریف کند که میخواهد از جانمان ، بگوید این را میخواهم ، آن را میخواهم از آن کار ات دلخور ام و از این حرف ها.
نه خیر دلتنگی جان اصلا اهل این حرف ها نیست ، دلتنگی و حرف زدن؟ فقط کارش یک جا نشستن است و مثل دختر های چهار پنج ساله لوس ، قهر کردن ، قهر قهر قهر ، تا دنیا بوده هم همین بوده و لاغیر.
دلتنگی خودخواه ترین موجود روی زمین هم هست ، اصلا هیچ وقت با خودش فکر نکرده که به جز او کس دیگری هم این دور اطراف هست ، فقط خودش است و خودش . و همیشه تو را  ، بله تو را فراموش کرده ، خوار و ذلیل ات کرده و به زمین کوبیده ات ، حتی بر نگشته پشت اش را نگاه هم کند با غرور هر چه تمام تر راه اش را کشیده و رفته.
آره دلتنگی جان ، هیچ خاطره خوشی از خودت باقی نذاشته ای.

هوای دیوانه تبریز

این هوای دیوانه ( معادل فارسی اصطلاحی که خود مردم به کار میبرن – تبریزین دلی هاواسی ) این روز ها فوق العادست شب ها رعد برق میزنه و بارون میباره ، یه خنکی ملایمی رو تو هوا تزریق میکنه ، وسط تابستون چله ظهر میری بیرون اصلا احساس ناراحتی نمی کنی از گرما ، تازه یه خنکی مطبوعی هم هست تو هوا ، گاهی یکی رو میبینی که کاپشن هم پوشیده ، ولی من با یه تی شرت لذت میبرم از این هوا.
شب ها هوا اونقدرا هم سرد ، پنجره ام رو من باز میذارم و بقیه اعضای خونه ترجیح میدن ببندن پنجره هارو . یه خنکی مطبوعی از پنجره میریزه تو اتاق مجبور میشم یه روکش نازک بکشم رو خودم و البته تا صبح گرم ام نمیشه ، دوست دارم این حس رو ، منو یاد شب های سردی که تو دل طبیعت توی چادر خوابیدم شاید ام نخوابیدنم میندازه ،( البته فکر کنم تا اینجا جایی نبوده که نخوابیده باشم از سرمای زیر صفر دشت شاهیوردی سهند گرفته ، تا بادهای تند پناهگاه سبلان تا شب های بارونی جنگل های شمال و حتی کمپ زدن تنهایی تو طوفانی ترین شب ها با یه چادر شکسته من همه رو خوب خوابیدم. فکر کنم هیچ وقت تو خوابیدن مشکل نخواهم داشت. ) خلاصه این هوا تو روزایی که شهر های دیگه یک لحظه کولر شون خاموش نمیشه واقعا بهشته.
پ.ن. این روزا تبریز پر مسافره خوشحال ام که خوب زمانی رو انتخاب کردن هر چند طبیعت طراوت خرداد و تیر رو نداره.

بعضی از آدم ها مجبور ات میکنن که از زندگی لذت ببری راضی باشی

بعضی از آدم ها کلی از زندگی تجربه دارن ، انگار چندین بار اندازه تو زندگی کردن ، وقتی از تجربه زندگی ات باهاشون حرف میزنی ، انگار با تو زندگی کردن ، با تو تجربه کردن. و چقدر میشه باهاشون راحت صحبت کرد. داشتن همچین رفیقی یکی از بهترین اتفاق های دنیاست.
پ.ن. ممنونم رفیق جان ، ساقی جان

از بیست و سه سالگی

این آرامش عجیب که این روز ها دارم ، این یکنواختی و سکون ، میترسم نشانی از پیر شدن باشه ، نشانی از ورود به مرحله ای جدید از زندگی ، نشان از پیری و تموم شدن دوران جوانی ، امروز تولد بیست و سه سالگی مه ، همچین حسی امروز ، اصلا جالب نیست ، قبل تر ها فکر می کردم که همچین پروسه ای تو سی سالگی قراره که شروع بشه و هنوز هفت سال وقت دارم . اما نه ، نه تنها این عدد ها مثل برق و باد زیاد میشن چشم رو هم میذاری ۲۱ شده ۲۲ و باز چشم رو هم میذاری می بینی ۲۲ شده ۲۳ بلکه از طرفی در ۲۳ سالگی دارم ۳۰ سالگی رو تجربه می کنم. زندگی خیلی سخت بوده و ما رو زودتر از اینها پیر کرده ، شاید هم به خاطر ماجراجویی و کنجکاوی من بوده که زود پیر شدم ، اینکه خواستم همه جای زندگی سرک بکشم و از همه راز هاش سر در بیارم انگار به جای مردم بسیاری زندگی کردم ، به جای مردی پنجاه ساله ، به جای زنی سی ساله ، به جای دختری بیست ساله و به جای مادر بزرگی شصت ساله و حالا دارم سی سالگی رو در بیست و سه سالگی برا خودم بازی می کنم.
شاید این سکون خبر میده از یه بلوغ ، بلوغی روانی ، شاید وقت اش رسیده که یه جا آروم بگیرم . ( منظور ام دقیقا کلمه settle down ه)

یک پیشنهاد دوستانه

از کسانی که تو مهمونی ها نوشیدنی های الکلی مصرف نمی کنن چند تا درخواست دارم :
– در صورتی که به هر دلیلی به این کار اقدام می کنید ، اصلا کار جالبی نیست که حاضر بشید و بعد کسانی رو که در ملاعام الکل مصرف کردن بشناسین و بعد به باد انتقاد بگیرین.
– در بین دوستان و آشنایان به دلیل تبلیغات مذهبی زیاد ترس زیادی از الکل وجود داره ، یک ترس صرفا مذهبی . به نظر من الکل چندان ام خطرناک نیست ، همونطور که براش توی منابع معتبر پزشکی فوایدی ذکر شده ، منتها کسانی که از الکل صرفا به خاطر دلایل پزشکی خودداری میکنن ، کاملا برای من محترم هستند.
– لازم نیست از چون الکل مصرف نکردین از بالا به بقیه نگاه کنین ، از این جهت که شما کنترل بیشتری روی اعمال تون دارید ، هر کسی چه الکل مصرف کرده باشه چه نه ، به تنهایی مسئول اعمالی ه که انجام میده.
– واقعا نمی دونم چرا همیشه و همه جا دختر ها و خانم ها کمتر الکل مصرف می کنن و این مشکلات رو بیشتر با خانم ها داشتم.
– اینکه جلو روی کسی بایستی و بهش بگی که تو مستی هیچ جالب نیست ، در حالی که من لب نزدم. هرچند برا من کاملا پذیرفته شده است که با یکی همراه باشم و جایی بهم تذکر بده که زیاده روی نکنم یا حتی بهم بگه که زیاده روی کردم.
بعدا چند نکته دیگه یادم میوفته و اینجا اضافه خواهم کرد.

دوستی ازم خواسته بود که بنویسم.

یه مدت طولانی ه که تبدیل به یه آدم بی غیرت شدم ، کسی که نمیتونه در مورد هیچ کاری تصمیم بگیره و مثل یه آدم دائم الخمر مست یا یه معتاد نعشه رو تخت افتاده ، تلفن ام که زنگ میزنه نصف زنگ ها و پیغام ها بی جواب میمونن ، نصف بقیه که جواب داده میشن پیشنهاد طرف مقابل رد میشه ، الان یک هفته است که تو خونه موندم و هیچ کار قابل توجهی به جز عصر ها که یک روز در میان رفتم برا ورزش انجام ندادم ، اونجا هم سعی کردم کمترین برخورد رو با بقیه داشته باشم ، تنها دویدم و ورزش کردم و زود برگشتم خونه دوش گرفتم و باز رو تخت ام ولو شدم ، دوستانم رو ماه هاست که ندیدم ، توی اینترنت کلی در مورد کوه ها و مسافرت خوندم و آرزو کردم که الان سر همچین برنامه ای بودم اما حتی یک ذره تصمیم برا جدا شدن از تخت نگرفته ام ، پروژه های دانشگاهی ام یک ماه از موعد تحویل اشون گذشته و من همچنان هیچ کاری انجام ندادم و هنوز اول کار ام و جالب اینجاست که اگه میخواستم مثل آدم کار کنم دو روزه تموم بودن. و خب این بهانه خوبیه برای جلوی دوستان ایستادن که من بیزی ام و باید پروژه هام رو کار کنم. آره من یه آدم تنبل ، از زیر کار در رو ، بی غیرت ام که میل زیادی به خراب کردن و نابود کردن زندگی داره.
ترجیح میدادم همه اینا یه خواب بود که یه تکونی به خودم میدادم و بیدار میشدم. اما زندگیه ، زندگی  بی ارزشه منه ، یه زندگیه پر از عقده و حسرته ، حسرت زندگی.
همین هفته پیش به همراه خانواده از آنتالیا برگشتم ، یک هفته تو یه هتل خیلی لوکس پنج ستاره بودیم که همه چیز برام فراهم بود ، یه زندگی رویایی . کافی بود که تنها درخواست میکردی . اما ناقص بود خیلی ناقص تر از چیزی که بشه ازش لذت برد. آره اینا همون چس ناله های پولداراس. اما نه ، پدر من یک سال پولاشو جمع کرده بود تا مارو همچین سفری ببره و خوشحالمون کنه . درد من از اینه که رفتیم و پول اشم خرج کردیم و خوشحال نبودم.
خیلی چیزا توی من ناقصه ، خیلی چیزا.
گاهی وقت ها فکر می کنم اگر همسری ، دوس دختری ، یاری ، حتی دختر مورد علاقه ای ، تو زندگیم بود کار هیچ وقت به اینجاها نمیرسید. اما میبینم مشکل از اینا نیست ، مشکل از منه ، از منی که حتی اگر کسی هم باهام بود اونقدر با رفتار هام عذاب اش میدادم که میذاشت میرفت.

پست از سر مستی

بعد از شش روز توی آنتالیا بودن و زندگی تو فرهنگی متفاوت ، موفق شدم برم جلو و به یه دختر لهستانی که خیلی خوشگل بود و فوق العاده میرقصید پیشنهاد رقص بدم ، یه دختر واقعا سکسی ، رویایی. پیشنهاد ام با کمال احترام رد شد ، دوست ترکیه ایم که خیلی با تجربه تر از من بود ( و پونزده سال بزرگتر و صاحب دو فرزند و همسر ) بهم گفت که مثلی هست که میگه ،( مثل ترکی ، آتالار سوزی ) یوخ وارده آما ممکن دیر هن اولا ( نه همیشه هست ، اما ممکنه بله باشه. )
امشب شب آخره اینجا بودنمونه ، الان که اینو مینویسم کاملا مست ام ، و این آخرین شب از مستی های منه برای یه مدت طولانی تو ایران، شاید حتی فردا از نوشتن همچین متنی پشیمون بشم اما قرار نیست پاک اش کنم ،
نگاه کردن این دختر فوق العاده بود ، وقتی میرقصید ، وقتی از چاک دامن اش پاهاش بیرون میومد ، و وقتی تو تارکی دیسکو لاک پاهاش برق میزد ، پاهایی که بی وقفه بالا پایین میرفتن و چقدر زیبا بودن ، بدنی که تو این چند روز برنزه شده بود ، و چقدر این دختر راحت بود ، انگار که هیچ دردی تو زندگی نداشته ، و همه درد ها برای من بوده ، و چقدر زیبا بدن زیباش از پشت این پیراهن پیدا بود ، تمام خطوط بدن اش و اینکه قرار بود چهار ساعت دیگه هتل رو ترک کنن ، چرا قبل از اینندیده بودم اش ؟ و وقتی گفت که چهار ساعت وقت داریم ، من جواب دادم ما هم فردا میریم ، ساعت دوازده، شاید اگر قبل این دیده بودم اش
میشد که گهی بخورم و حداقل یکبار باهاش برقصم و زل بزنم تو چشاش ، حداقل برای چند لحظه وقتی دست جمعی داشتیم میرقصیدیم دستش تو دستم بود.
فردا بر میگردم به سرزمینی که دختر هاش با وفاترین دخترای روی این کره خاکی ان ، هر چند که خیلی سخت میتونی باهاشون برقصی ، هر چند که نمی تونی وقتی میرقصن لباس زیر شون رو دید بزنی ، و وقتی میرقصن خیلی راحت میتونی باهاشون همراهی کنی ، به ریتمی که بهش خو کردن، به ریتمی که خو کردی بهش ، و این دخترا وفادارترین دخترای دنیان.
پ.ن. پست از سر مستی
پ.ن. ۲ امروز جلو برادر کوچکتر ام برا اولین باز سیگار کشیدم  ، مست بودم درک کنین.
پ.ن. ۳ باز اینجا وردپرس فیلتر نیست و هی پشت سر هم میشه پست گذاشت ، اینو مینویسم هرچند بعدا دلم میسوزه. الکل ام که آزاده ، و هر چی میخوای بخور  ، آبجو ، شراب ، ودکا ، ویسکی ، ویسکی کولا ، کوکتل و …. حتی شامپاین هم تست کردم. و همه اینا شامل هزینه ای که اول پرداخت کردین میشه ، و چه بهتر که بیشتر استفاده کنی ، به شرطی که زیاده روی نکنی.
عاشق تک تک اتونم دوستان  ، باید یه مهمونی حسابی دعوت اتون کنم  ، هرچند نمیدونم علت این کار چی.
آی لاو بیینگ درانک

پست ازسر دلتنگی

خیلی وقته اینجا ننوشتم ، دلم برا اینجا نوشتن تنگ شده ، دارم دنیای جدیدی رو کشف می کنم ، باز هم اینجا خواهم نوشت .
پ.ن. تو بار هتل تو آنتالیا نشستم و سرخوش از آبجو ، بارتندر آبجو ام رو باز هم پر کرد.
پ.ن. بارتندر چه لغت بیگانه ایه ، چه خوب که ما ساقی رو به جاش داریم.
پ.ن. اینجا اینترنت هم فیلتر نیست، دختر ها خوشگل تر رو راحت تر ان ، اما دلم دختر های ایران رو میخواد ، دلم برا دوستام تنگ شده.