و عطر گیسوان سیاه تو با لبم آمیخته ست…

با گریه می نویسم
از خواب
با گریه پا شدم
دستم هنوز
در گردن بلند تو آویخته ست
و عطر گیسوان سیاه تو با لبم آمیخته ست…
دیدار شد میسر و با گریه پا شدم….

هوشنگ ابتهاج

پ.ن. شعر از طرف یک دوست ، دوست خوب

One thought on “و عطر گیسوان سیاه تو با لبم آمیخته ست…

  1. خدایا تو بوسیده ای هیچگاه
    لب سرخ فام زنی مست را؟
    ز وسواس لرزیده دندان تو؟
    به پستان کالش زدی دست را؟
    خدایا تو لرزیده ای هیچگاه
    به محراب کم رنگ چشمان او؟
    شنیدی تو بانگ دل خویش را
    ز تاریکی سینه تنگ او؟
    خدایا تو گردیده ای هیچگاه
    بدنبال تابوتهای سیاه؟
    ز چشمان خاموش پاشیده ای
    به چشم کسی خون به جای نگاه؟
    دریغا ….. تو احساس اگر داشتی
    دلت را چو من مفت میباختی
    برای خود ای ایزد بی خدا
    خدای دگر نیز میساختی…

    نصرت رحمانی

    Like

Leave a comment