و باز تنهایی

این موبایلو اینترنتی که همراته خیلی حس تنهایی عجیب و سنگینی رو بهت تزریق میکنه ، قبل تر ها که اینقدر ارتباطات نبود و شاید من اینقدر مجهزنبودم حداقل فکر می کردم کسایی اون بیرون هستند که یه روزی من رو از تنهایی در میارن ، اما الان چی ؟ همه اون کسایی که میشناسم انگار دو قدمی من نشستن و من عاجز ام از ارتباط ، از همزبانی ، از هم صحبت شدن و…. تنهایی محض ، بی کسی محض
فردا پس فرداس که دفترچه ام رو بفرستم ، اون وقت تاریخ اعزام ام مشخص میشه و به مدتی نا معلوم ، بدون هیج ارتباطی ، اعزام میشم به جایی نا معلوم. دو ماه اونجا میمونم و بعد دوباره جایی جدید و شاید دوباره باز هم جدید. و من هیچ اختیاری از خودم ندارم ، انگار فراموش شده ام. انگار هیچ آشنایی نداشته ام. من یک کودک سر راهی بودم.
پ.ن. چه خوبه که احمد کایایی تو این دنیا بوده تا بگه : beni tarihla yargila وقتی صداش رو می شنوی ، جاودانه میشی ، جاودانه در فلسفه ، جاودانه در تاریخ ، جاودانه در بی زمانی ، بی مکانی و… و خب دیگه ترسی از زندگی ندارم .

نتایج ارشد

میگن چیزی که تو رو نکشه قوی تر ات میکنه ، نتایج ارشد اومد و اصلا نه اون چیزی بود که من میخواست ام نه حداقل ها رو تامین میکرد .ناراحت ام بابت این اتفاق اما خب چه میشه کرد. قبلا به همچین روزی فکر کرده بودم و تصمیم هم گرفته بودم ، میخوام برم سربازی و از شر اش خلاص بشم ، دیگه حوصله یک سال دیگه ریسک کردن و درس خوندن رو ندارم ، اینجوری میتونم کار گیر بیارم ، بعد ام میرم پردیس بین المللی همین دانشگاه تبریز ثبت نام میکنم ، شاید هم تافل اینا امتحان دادم و اپلای کردم ، اما میخوام آزاد بشم از شر خدمت سربازی .
به قول بچه ها تو همچین وضعیتی به آدم زن ام نمی دن.

رفقا سفر خوش

تا یه شش ماه آینده احتمالا تعداد دوستان نزدیک ام تو خارج از کشور بیشتر از تعداد شون تو ایران میشه ، با این جمعیتی هم که تا چند ماه آینده به جمع خارجی ها خواهند پیوست نتونستم باشم و حداقل از این زمان کوتاه استفاده کنم.
همین امروز رفیقی رسید آلمان ، قبل عید دو نفر از دوستان رفته بودند و یکی از عزیزترین رفقا که الان تهرانه و داره آلمانیش رو قوی تر میکنه همین اواخر تابستون میپره میره ، رفیقی که چیزی بیشتر از دوازده سال میشناسم اش ، از سال اول راهنمایی رفیق بودیم تا الان و دیدار بعدی ما معلوم نیست که کی باشه. و خب رفقای دیگه ای هم هستن که امثال میرن همین ترکیه بغل گوش مون برا ادامه تحصیل ، و در راس همشون پسر خاله و رفیق کودکی و نوجوانی و جوانی ام. خلاصه جمعیت آشنا ها اینجا ها به شدت رو به کاهشه ، اونایی هم که موندن نصف بیشترشون میخوان برن.

بی برنامگی و تنبلی

واقعا نمیدونم این همه کار پروژه هام رو کی و چه زمانی قراره انجام بده و اینارو تموم کنه ، لامصب من باید خرداد ماه هم امتحان بدم هم اینارو تحویل بدم هم دو درس معرفی به استاد رو بردارم تا آخر شهریور هم فارغ التحصیل شده باشم.

من هم بالغ ام هم کودک

دوستی با دوست دخترش به هم زده بود و حالش خراب بود و درد می کرد. میگفت : وقتی حرف از سیگار کشیدن و وید کشیدن میشه دوست دختر اش آدم بزرگه و خودش تصمیم میگیره اما تو موقعیت هایی که باید مثل یه انسان بالغ رفتار کنه و مسئولیت بپذیره کودکانه رفتار میکنه ، و خب ازش خواسته که یا رفتاره کودکانه داشته باشه یا رفتار سه فرد بالغ رو ، تا اینم بدونه که چطور باید رفتار کنه.
پ.ن. و بعد خاطر نشان میکنه که من با این گندگی ام تا حالا سراغ وید نرفتم.