تنهایی و افسردگی هایش

زمانی از زندگی ات بهانه ای پیدا می کنی برا دور شدن و تنها بودن ، همه رو دور میکنی از دور و برت وسعی نمی کنی به کسی نزدیک بشی ، بعد مدتی میبینی که تنها شدی ، میری دنبال آدم ها ، اما همه مشغولیتی دارن ، زمان زیادی گذشته و تو شانس کمی برای فهمیده شدن داری ، اینجاست که با واقعیت رو به رو میشی. بار تنهایی رو دوش ات میوفته و تو رو اون زیر له میکنه ، .مهم نیست چقدر بزرگ باشی ، مطمئنا اون زیر له میشی.

مردانه تنها باش ، مردانه تنها بجنگ ، زنده باش ، مردانه زندگی کن

این روز ها پر است از لحظه های تنهایی ، پر از لحظه های پر التهاب ، لحظه های دوست داشتن ، دوست داشته شدن ، لحظه های پر التهاب عشق و عشق بازی ، دوست داشتن و دوست داشته شدن ، لحظه های پر التهاب و پر است از لحظه های تنهایی  ، انگار هر چه شود اول و آخر اش به تنهایی میرسی ، اینکه انسان همیشه تنهاست و همیشه مجبوری به تنهایی بار زندگی ات را به دوش بکشی ، بار عاشقی ات را ، بار دوست داشتن ات را ، و همیشه باید در تنهایی ات مردانه بجنگی تا بمانی ، تا ثابت کنی ، تا ثابت شوی ، تا مرد بمانی

از احوالات خوش این روز ها

امتحان ارشد هم تموم شد بالاخره ، این هفته سعی میکنم کار های عقب افتاده رو انجام بدم ، کلی وقت بود که دلمون هوس یه قرار عاشقانه حسابی کرده بود ، که دیروز حسابی از بودن کنار هم لذت بردیم.
چه دوستانی که به بهانه کنکور دادن ندیدم اشون و از همشون شرمنده ام واقعا. اما خب باز هم دیر نیست ، گویا با تموم شدن دانشگاه رفقا هم پخش و پراکنده شدن پیدا کردن و جمع کردن اشون کار ساده ای نیست . دیروز اما از اتفاقات خوب این بود که قبل تیاتر یکی از دوستان خوب رو بعد کلی وقت دیدیم و فهمیدیم که خالش خوبه و البته آدرس دفتر کارش رو هم گرفتیم که بهترین جا برای دیدنشه.
از کنکور براتون بگم که بد نبود یعنی من به شخصه راضی ام . برای من همین قدری که زدم کافیه ، با رفقا که بعد امتحان صحبت کردم دیدم تعداد تست های زده من هم اندازه اونهاست و باز مثل همیشه وسط ام من. حالا اینکه چقدر از این سوالات و تست های زده شده درست باشه رو نمیدونم ، اما سر جلسه حالم خیلی خوب بود و این یعنی ممکنه بیشتر جواب هام درست باشه ، خلاصه اینکه ترجیح میدم دیگه بهش فکر نکنم و منتظر نتایج اولیه باشم.
الان اما وقت خوش بودنه و انجام دادن کارها و قرار هایی که کلی وقت پشت گوش انداختم.
و البته باید تا آخر بهمن ماه پروژه متره برآورد رو انجام بدم ، پروژه ای که هنوز صورت پروژه اش رو نگرفتم.

این دوران و قسمت از زندگی هم تموم شد.

فردا پونزدهم بهمن نود و سه ، چهارشنبه ، ساعت دو و نیم بعد از ظهر کنکور کارشناسی ارشد دارم. بعد چند ماه که خودم رو تو خونه حبس کرده بودم بالاخره امروز رسید. با خودم قرار گذاشتم که امروز دست به کتاب ها و جزوه ها نزنم فقط چند صفحه خلاصه ها و فرمول های کلی رو مرور کنم. حس بدی بهم دست میده ، الان میبینم که من این کتاب هارو دوست دارم . چیزی قبلا حتی فکر اش رو هم نمی کردم ، به هر حال تو هر مرحله از زندگی باید شروع کنیم یه سری کتاب هارو بخونیم و کنار بذاریمشون و این قانون زندگی و پیشرفته ، خلاصه اینکه دلم برای تنها تو خونه موندن ، پشت میزم نشستن ، کتاب ها رو دونه دونه تموم کردن ، برای خودم قهوه درست کردن تنگ میشه، هممم و خب زندگی در گذره چیکارش میشه کرد.
الان که به این چند وقت نگاه میکنم میبینم حتی اونجوری که انتظار داشتم باشه نبود ، هر چند من هیچ وقت به خودم سخت نگرفتم ، میدونید انتظار داشتم خیلی سخت بگذره ، دورانی که چیزی ازش برا تعریف کردن نداشته باشم اما هیچ هم اینطور نبود. قطعا یکی از دوران های طلایی زندگیم بوده ، شخصا باورم اینه که ما ها رو زندگی تو نقاط بحرانی و سخته که میسازه. شاید نسبت به خیلی از آدم ها زندگی راحت تری داشتم تا به امروز ، و خب البته زندگی سخت تری نسبت به خیلی های دیگه اما هیچ وقت از سختی فرار نکردم، امروز که به بیست و دو سال زندگیم در کنار این چند ماه نگاه می کنم میبینم همش فوق العاده بوده، آره اینجا رو که فقط چند نفر دوست و رفقای صمیمی میخونن پس جا داره از خودم و زندگیم تعریف کنم ، آره من راضی ام زندگیم از اینی که هستم و از توانایی هایی که کسب کردم. از همون ده سالگی که کنکور دادم ، از کنکور ورودی دبیرستان که سخت ترین درس های عمرم رو خوندم و کنکور دانشگاه که حداقل منو به یه دانشگاه دولتی رسوند که حداقل اش اینه که از بابت خرج اش خیالم راحت باشه. اما همه این ها به کنار ، هیچ کدوم اشون من واقعی رو تعریف نمیکنه هیچ کدوم شون من رو جوری که دوست دارم باشم نشون نمیده اما خب چه میشه کرد جامعه مجبوره هی از ما امتحان بگیره و مارو رده بندی کنه ، اما با همه این ها و بعد بیست و دو سال زندگی ، شونزده سال درس خوندن و چهار سال حضور در دانشگاه من بدم هم نمیاد دیگه کاری رو که جامعه ازم میخواد انجام ندم ، اما این یه شرط داره و اون اینکه باید به اندازه کافی قوی باشی تا جامعه و قوانین و همه اون سرنوشت از پیش تعیین شدت رو پس بزنی ، آره ، تو این چند ماه من قدرت این کار رو به دست آوردم ، من امروز به خودم ایمان آوردم و اونقدر اعتماد به نفس دارم که بتونم جلوی جامعه و قوانین اش قرار بگیرم ، و همچنین از لحاظ مهندسی هم به همچین قدرتی رسیدم که هر چیزی رو که میخوام به دست بیارم و بسازم اش. احساس فوق العاده ایه ، و خب چند ماه وقت گذاشتن ارزش همه اینا رو داشت و همین الان من نتیجه ام رو گرفتم و هیچ دوست ندارم نتیجه کارم رو پیوند بزنم به نتیجه ای که از کنکور فردا میگیرم. بله الان هیچ برام مهم نیست که فردا چی میشه ، من کارم رو کردم به درکی که باید رسیدم ، و اگر نتیجه اونی که میخوام باشه که خب خوبه اگر هم نباشه باز هم چیزی رو از دست نمیدم و اتفاقا شاید بهتر هم باشه ، خیلی دوست دارم این دوران دتنشگاهی تموم شه و من برم دنبال ساختن زندگیم اونطوری که دوست دارم ، و این یعنی تایم اضافه ، همین اول تابستون اعزام به خدمت میشم و میرم سرباز تا از شر اون هم خلاص بشم ،( هر چند به سربازی هم میشه به شکل یه فرصت نگاه کرد. )
پ.ن. میخواستم بنویسم دعا کنین برام ، یادم افتاد من نه به خدا اعتقاد دارم نه به دعا ، خب آرزوی موفقیت که میتونین بکنین نه؟