از بیست و سه سالگی

این آرامش عجیب که این روز ها دارم ، این یکنواختی و سکون ، میترسم نشانی از پیر شدن باشه ، نشانی از ورود به مرحله ای جدید از زندگی ، نشان از پیری و تموم شدن دوران جوانی ، امروز تولد بیست و سه سالگی مه ، همچین حسی امروز ، اصلا جالب نیست ، قبل تر ها فکر می کردم که همچین پروسه ای تو سی سالگی قراره که شروع بشه و هنوز هفت سال وقت دارم . اما نه ، نه تنها این عدد ها مثل برق و باد زیاد میشن چشم رو هم میذاری ۲۱ شده ۲۲ و باز چشم رو هم میذاری می بینی ۲۲ شده ۲۳ بلکه از طرفی در ۲۳ سالگی دارم ۳۰ سالگی رو تجربه می کنم. زندگی خیلی سخت بوده و ما رو زودتر از اینها پیر کرده ، شاید هم به خاطر ماجراجویی و کنجکاوی من بوده که زود پیر شدم ، اینکه خواستم همه جای زندگی سرک بکشم و از همه راز هاش سر در بیارم انگار به جای مردم بسیاری زندگی کردم ، به جای مردی پنجاه ساله ، به جای زنی سی ساله ، به جای دختری بیست ساله و به جای مادر بزرگی شصت ساله و حالا دارم سی سالگی رو در بیست و سه سالگی برا خودم بازی می کنم.
شاید این سکون خبر میده از یه بلوغ ، بلوغی روانی ، شاید وقت اش رسیده که یه جا آروم بگیرم . ( منظور ام دقیقا کلمه settle down ه)

Leave a comment